بعد از اون هفته های سختی که گذشت یک دفع همه چیز عوض شد . هر چی فک کردم نتونستم دلیله اون همه افسردگی که یک هو ریخت رو سرمو دقیق بفهمم .میدونم که دوست دارم همیشه برنده باشم ولی باید یاد بگیرم که جاهایی است که همه چی اونجوری که من میخوام جور نمیشه .اومدن مامانم پیشم خیلی برام مفید بود روحیم خیلی عوض شد .جدا بیشتر از هر وقت دیگه قدر فامیلی میدونم . تو همین حال و هوای خوشی بابا مامان که بودم سر و کلیه این آقا هم پیدا شد . به خودم میگم فکر میکنی اینم مثله بقیه است یا نه این جدا فرق داره؟ ترجیح میدم خیلی فکر نکنم و بزارم خودش بره جلو. حس و حال اول دوستی خیلی جوابه خدایی .یعنی اینقدر جوابه که بهتره اینجا ننویسم ولی اسهال شدم !!!!!خوب خدا رو شکر فهمیدین به من داره چی میگذاره.باحال تر از همه این بود که تودیداره اول اسمشو فراموش کردم !!!! از ایران از من خوشش می آمده . خیلی خوشتیپ و خوشگله و کار خوبی داره .حالا اگه دیدم داریم جدی میشیم اینجا خبرشو میدم .